جدول جو
جدول جو

معنی نوبتی گاه - جستجوی لغت در جدول جو

نوبتی گاه(نَ/ نُو بَ)
نوبت گاه. نوبت گه:
سوی نوبتی گاه خود بازگشت
بلند اخترش باز دمساز گشت.
نظامی.
چه آگاهی که شبگردان این راه
کجا دارند هر شب نوبتی گاه.
نظامی (از آنندراج).
، سرزمینی که در آن نوبتی خیمه به پا کرده باشند. (آنندراج) ، اگر نوبتی عبارت از بانوئی بود که نوبت خدمت او بوده باشد، در این صورت نوبتی گاه به معنی خیمۀ بودن آن بانو خواهد بود (؟). (آنندراج). خیمه ای که در آن زن می آید و از شوهر خود پذیرائی می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ / نُو بَ)
جائی که در آن بارگاه افراخته باشند. نوبتگه. (ناظم الاطباء) :
یکی هفته به نوبت گاه خسرو
روان می کرد هر دم تحفه ای نو.
نظامی.
نهادش بر بساط نوبتی گاه
به نوبت گاه خویش آمد دگر راه.
نظامی.
، جای نوبتیان. کشیک خانه:
همه لشکر به خدمت سر نهادند
به نوبتگاه فرمان ایستادند.
نظامی.
طرفداران ز سقسین تا سمرقند
به نوبتگاه درگاهش کمربند.
نظامی.
، نقاره خانه و جائی که در آن نوبت می نوازند و موزگان می زنند. نوبتگه. (ناظم الاطباء) ، زندان. بندی خانه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو بَ)
مانند نوبتی. چون نوبتی. جنیبت وار:
سبز خنگ سپهر پیوسته
نوبتی وار زیر زین تو باد.
انوری
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ / کِ)
دربان بارگاه و خیمۀ بزرگ. (ناظم الاطباء). نگهبان خیمه. (آنندراج). پاسبان. محافظ. نگهبان. کشیکچی:
درآوردشان نوبتی دار شاه
قفائی ز خون سرخ و روئی سیاه.
نظامی (از آنندراج).
هر آن موری که یابد بر درش بار
سلیمانیش باید نوبتی دار.
نظامی.
زهی سرخیل سرهنگان اسرار
سخن را تا قیامت نوبتی دار.
نظامی.
، زندان بان، رئیس نقاره چیان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا